محل تبلیغات شما
دلنوشته های عسل جون امشب دوباره غصه غریبی در نگاهم سوسو میزند اشکهای چشمم گویای غربت است بغض غمزده ابرها ماتم باران رادر خودخفه کرده هرآن سیل باریدن دارد امشب دوباره برخودلرزیدم دلشوره عجیبی درمن سایه انداخته شوری غریبی وبیکسی که بیشترشبیح ترانه غم وسکوت دائم است ازپنجره بیرون را خیره میشوم گل فروش زیبا دستی تکان میدهد انگار باگلهایش حرف میزند یادش به خیر آن روزهای شاد جز خاطره چیز دگر نماند افسانه شد تمام غزل های شوق وشعف هرروز فاصله گرفت آنچه که خنده

+++++عسل جانم ۷ سال گذشت+++++

:::::خیلی دلم تنگه خیلی:::::

::::: شش(۶) سال شد عسل جونم:::::

امشب ,غریبی ,غم ,میزند ,های ,باگلهایش ,امشب دوباره ,یادش به ,میزند یادش ,حرف میزند ,باگلهایش حرف

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سایت مسکن آریا آوای فرشتگان